سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشک عباس

خسته شدم از دستش

گفتم : چرا اینقدر اصرار می کنی؟!

گفت دیشب خواب دیدم خونه نشستم . در زدند.وقتی درو باز کردم،سوار سبزپوشی دیدم،با اسب

سفید،پرچم سرخی دستش بود. به من اشاره کرد و گفت: من رفتم،تو خمینی را تنها نگذار،بیا... انتخاب شده

بود خودم راهیش کردم

خاطره مادر شهیدسید محمد سیدی

فقط خدا نه کمتر نه بیشتر


موضوع مطلب :
ارسال شده توسط مشک عباس در ساعت 12:4 صبح | نظر